یک بار هم به یاد زمستان قدم بزن
با دست دور شانه خرامان قدم بزن
جا مانده ام ز بارش باران هر بهار
با صوت سرخ بارش آبان قدم بزن
سرد است شهر و سرد تر از آن تو می روی
آتش بگیر ، همدم باران ، قدم بزن
در هر صدای پای تو صد مرگ و زندگیست
رحمی نکن به عشق و فراوان فدم بزن
ای عشق من رها شو از این سوزش جگر
با من بمان و در این خیابان قدم بزن
سید نداشت برای تو تحفه ای دگر
دستی بزن به دور شانه و با آن قدم بزن
زیبا زندگی کن
نمی توانیم گذشته را تغییر دهیم
تنها باید خاطرات شیرین را به یاد سپرد
و لغزشهای گذشته را توشه ره خود سازیم
نمی توانیم آینده را پیش بینی کنیم؛
تنها باید امیدوار و خواهان بهترین ها باشیم
و باور کنیم که چنین خواهد شد
میتوان زیبا زندگی کرد
زمان را غنیمت شمریم
و همواره در جستجو، *بهترین ها*باشیم...
واقعا زندگی خیلی زیباست...
خصوصا وقتی کنار تو باشم
اگر عشقت کنار دیگری دیدی
و از او یک سوال شک وتردیدی
برای فهم حرفاشون نپرسیدی
به عاشق بودنت شک کن
اگر عشقی به دل داری
ولی در قلب صد چاکت
به افکارش تو خندیدی
به عاشق بودنت شک کن
اگر شعر ونوا دیدی
ولی از بین آن اشعار
تو آن شعر جفا خوانی
به عاشق بودنت شک کن
اگر عشقم تویی گفتی
ولی از بعد آن حرفت
دچار شک و تردیدی
به عاشق بودنت شک کن
اگر هردم تو با اونی
ولی از حال و احوالش
سوالی هم نپرسیدی
به عاشق بودنت شک کن
اگر بهتر ز او دیدی
ولی قدر سری سوزن
ز فکر او جدا گشتی
به عاشق بودنت شک کن
اینجا از آن ماست چرا گریه می کنی؟
مشکل گشا خداست چرا گریه می کنی؟
قلبم شبیه خانه امنی برای توست
این خانه پا به جاست چرا گریه می کنی؟
گیرم که قفل کرده کسی درب خانه را
رمزش که پیش ماست چرا گریه می کنی؟
اصلا تو آرزو کن و من هم دعای خیر
دستم پر از دعاست چرا گریه می کنی؟
امشب که قلب تو رفت سوی آنژیو
فردا از آن ماست چرا گریه می کنی؟
من خواهری کج و معوج خواهم به چه
سکته در کمین ماست چرا گریه می کنی؟
آینده ای بساز که مثالش نیامده
اینها برای ماست چرا گریه می کنی؟
گیرم به حرف های تو عادت کنم چرا؟
احساس شوق و رضایت کنم چرا؟
قولت نمیدهم که دلم عاشقت شود
شاید چنین نگشت، ضمانت کنم چرا؟
وقتی نگاه گرم تو باران من شود
دیگر به اشک خویش قناعت کنم چرا؟
توهین به روی همچو ماهت نمی کنم
اصلا به عشق خویش جسارت کنم چرا؟
دیگر هلاک چشم تو ای نازنین منم
تو قسمت منی و شکایت کنم چرا؟
شاید نظر به رفتن از کوی من کنی
گیرم چنین کنی ، به تو عادت کنم چرا؟
وقتی دلیل من ز رفاقت فقط تویی
با ناکسان و غیره رفاقت کنم چرا؟
گام های تو خدا را بنده نیستند
با هر قدمت
پاره می شود بند دلم
گام های تو
سرمای وجودم را نشانه گرفته است
و گل هایت دلم را قاتل
چه رنجی می کشد آن گل که
یک دل را اسیرش می کند
ودلی که نای حرفش را ندارد
بیچاره دلم
دلم گرفته از این هوای بارانی
صدای شرشر غم چه سنگین است
دگر هوای پریدنم نیست چرا
پرنده از نپریدن چه شرمگین است
کدام راه رهایی کدام قله اوج
رسیدن به سعادت از کدام آیین است
مرا نجات دهید از این کشاکش ها
که این دهر خراب آباد چه غمگین است
مرا سعادت آن روز خوش باشد
که روی سنگ قبر من به سنگ آذین است
آنگاه که غزل حرف عاشقانه شد
ناهید نوشتم و دستم به رعشه شد
عمری گذشت و شعرم نمی گرفت
از راه آمدی و غزلم شاعرانه شد
آن شب بیماری ات ، دل منم گرفت
بی اختیار قافیه ام بی نشانه شد
ماندم کنارت نه برای ترحمت
آنجا دلم کنار دلت پی یک بهانه شد
ناهید، برای چرت گفتن وقت داری؟
حرفی برای گفتن بی وقت داری؟
حرفی برای با توبودن در تلگرام
حرفی برای خنده ی قاه قاه داری؟
اینها نمی فهمند حدیث حرف من چیست
جایی برای درک این احساس داری؟
این با تو بودن را کمی پررنگ تر کن
قلبی برای ماندن با من، تو داری؟
من هاج و واجم تو بمان و راستم کن
اصلا تو آیا طاقت بسیار داری؟
دیدی برایت بافتم این چرت و پرتو
تو هم برای چرت و پرتت وقت داری
سید برایت بی هدف شعری نگفته
آیا دلیل این هدف را دوست داری؟