یار

اشعار سید مصطفی موسوی انابت

یار

اشعار سید مصطفی موسوی انابت

من از این فاصله دور صدایت کردم
با همه دوریت از من نگاهت کردم
یاد آبان زمستانیه پاییز بخیر
بی تو از ناز نگاهت روایت کردم
چه تو گه ناز کنی یا که جفا فرقی نیست
دل بی صاحب خود را به نامت کردم
من به پابوسیه آن چشم خمارت بودم
تو شدی کعبه و این بار خدایت کردم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۳۷

خونِ جاری در رود رگ هایم

در آستانه انجماد است

از زمستان فاصله.

تنها گرمای نگاه دی ماهی ات کافیست

تا آتش بگیرد آغوش مردادی ام

در میان وصال آبانی مان .

و تو ای ملکه ی پاییزی من

نگاه ناهیدی تو

میان آبان دلتنگیام چه دلپذیر می تابد 

و چه آرامشی به رویاهای من می سپارد.

دوست دارت سید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۵۰
عاشقت هستم و این زیباترین خصلتم است
و به آن ناز نگاه تو رسیدن هدف خلقتم است
تو بر آنی که نلرزد دل مجنون خودت
همچو لیلی صفتی ات سبب حیرتم است
دوست دارم سخنت ، مست از آوای تو ام
ناز می خوانی و مستانگی از غفلتم است
آه شرمنده که دوستت دارم وجان میدهمت
سیدت هستم و این سبز ترین خلقتم است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۱۲

می شوم یارت که هر دم سر نهم بر دوش تو

تا به آرامش رسم با عطر آن روپوش تو

یاد داری بید مجنون را به زیرش صندلی

صوت اشعارم درست ست بود با آن گوش تو 

عشق بازی درمیان ترم آخر ، جای درس

اینکه میگفتی تو گرگم باش و من خرگوش تو

یاد آن چای و نبات و صبح یک روز لذیذ

با تو همسفر شدن ، بهروز من ،گوگوش تو

شیطنت کردی و در کاغذ نوشتی توله سگ

دادمش بر دختری تا او شود پاپوش تو

سید این بارم برایت شعر دلتنگی سرود

تا بدانی او نخواهد ماند بی آغوش تو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۱۶

برای بردن نامت غزل محجوب می ماند

کنار خوبی ات هر بار دلم مجذوب می ماند

تو با رک بودنت هر بار چنان من را خجل کردی

که پیشانیم ز روی شرم فقط مرطوب می ماند

سرای مهر ویران میشود روزی به دست تو

ولیکن این به صابر بودن ایوب می ماند

نمی دانم از آینده ولی من مطمعن هستم

برای محسنت این بار فقط محبوب می ماند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۱:۳۴

من و تو و غزل و کوچه های المهدی

قرار مثل همیشه به طور پنهانی

صدای زوزه باد و تویی که می گویی

خدا کند که نیاید ، لحظه ای که میدانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۸:۳۷

گریه هایم حسه دیدار مکرر می دهند

درد هایم وعده ی یک حال بهتر می دهند

در میان جمعیت حیران و ویران مانده ام

عکس هایت هم برایم زخم بستر میدهند

آن  همه فریادهایم مصرعی را هم نداد

این سکوت و بغض من ده جلد دفتر می دهند

کافه ها را من وَ تو آنقدر با هم رفته ایم  

قهوه مان را کافه ها هر بار از بر میدهند

کوچه ها وقتی تو هستی هی حسودی می کنند

هر سری من را مجال حرف کمتر میدهند

گرچه بی تو پیش از اینها چند دفه خندیده ام

خنده هایم با تو احساسی چو شبدر می دهند 

  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۰:۲۰

نه برای آنکه بگویم 

و نه برای آنکه بشنوند

و نه حتی برای اینکه

درجمع دوستدارانت باشم

دوستت دارم...

چون عشقت زیباست

زلال است....

عاشقت بودن مرا به اوج می رساند !

مرا به لذتی دست نیافتنی دچار می سازد 

می خواهم بدانی 

که تو بخوانی یا نخوانی ،

بخواهی یا نخواهی

من عاشقت هستم ...

و تا انتهای این دنیای پر از تهی

هیچ کاری به جزدوست داشتنت ندارم !!

هیچ دلیلی برای تنها گذاشتنت ندارم 

هیچ بهانه ای برای از یاد بردنت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۸:۱۴
من آن مردم
که در پای درخت بید مجنون
کنارت می نشینم مثل شبنم بعد بارون
برایت می سرایم شعرِ مردی همچو مجنون
تا ببینم خنده ای
بر روی آن لب های گلگون
چه شب هایی
چه سرمایی
چه گرمم من میان ناز انگشتایِ بارون
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۳:۰۴
حرف حرف این غزل تقدیم عشقت می کنم
دین و ایمان منی وقتی نگاهت می کنم
عقل و ایمانم تویی ای باعث آرامشم
بی جهت گاهی شده فکر سجودت می کنم
حرف از رفتن نزن ای همدم تنهایی ام
تو بمان ، من زندگی را نذر چشمت می کنم
همچو نامت مثل ناهیدی درون سینه ام
سینه ام را همچو قصری من برایت می کنم
عشق من ای تو دلیل و باعث آزادی ام
بودنت را بیت ، بیت شعری برایت می کنم
عمر من ، من عاشقم ،یک سیدی اهل دلم
این غزل را سنگ فرش زیر پایت می کنم 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۱۴:۵۴