یار

اشعار سید مصطفی موسوی انابت

یار

اشعار سید مصطفی موسوی انابت

۳۹ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

طعم فلفل می دهدفنجان چایت ای نگار

ای تو ناهیدی که دادت آسمانم یادگار

ای خوشا روزی که در آغوش باران آمدی

بود رویایی ترین دوران بعد از انتظار

قلبمان از عشق بودو فرشمان از تار مهر

چترمان سرشاخه های سبز بیدار چنار

چای نوشیدیم وباهم فال حافظ میزدیم

بینمان شاخ نبات و ظرف شیرین انار

دست هایت می فشارم تا بگویم نازنین

در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار

ماه دوم هم رسید و طعم شیرینش بماند

سیدا خطی نگارا تا بماند یادگار


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۶ ، ۱۶:۰۲

حالا زمان پر گشودن در غزلهاست

چشمانت اینک شعروشوروشوق ومعناست

لب های تو همدست بوده با رباعی

وقتی ز خیام لبت شوری به پا خواست

نی نامه هایی می سراید ابروانت

در گیسوانت مثنویه درد پیداست

شیرین زبانیت دگر از حد گذشته

مانند شعری در ستونی از گل آقاست

ساقیه حافظ گشته انگشان نازت

جام جمی انگار در چشم تو پیداست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۵۵
یار آمد و یار آمد ، از خاک کویر آمد
از گرمی دستانش،اکسیر و اثیر آمد
مهچون دم عیسایی با یک نفسش حی شد
جبریل امین گویی از دشت برین آمد
آواز ان ال حق را ، ما میشنویم هر دم
گویی که سر منصور از دار به زیر آمد
آن رستم دستانش با رخشِ دوان آمد
تنها به سپاهی زد ، چون یار دلیر آمد
من مست ز چشمانش ، او مست ز میخانه
با رفتن این غم ها ، شادیه کثیر آمد
بگشوده ام از قرآن ، در ماه شب هجران
بر سر در آیاتش ، آیات مجیر آمد
سید نشود نالان ، زین درد غم هجران
اندر پس آین دوران ، پاداش کثیر آمد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۳۳

آنگاه که عشق تودر من چنگ می زند

در قلب من یاد تو هی زنگ می زند

گوید به هوش باش که صیاد روزگار

قلب تو را ربوده و جیم فنگ می زند

هر وقت درد دوریت آمد سراغ من

بر کاکلم زمانه کمی رنگ می زند

می ساختم این قافیه ها را یک آشیان

اما زمانه ساز بد آهنگ می زند

سید که گفت عاشقتم ، آزمون بگیر

شاید نبود لایقت و نیرنگ می زند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۱۱
من از این فاصله دور صدایت کردم
با همه دوریت از من نگاهت کردم
یاد آبان زمستانیه پاییز بخیر
بی تو از ناز نگاهت روایت کردم
چه تو گه ناز کنی یا که جفا فرقی نیست
دل بی صاحب خود را به نامت کردم
من به پابوسیه آن چشم خمارت بودم
تو شدی کعبه و این بار خدایت کردم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۳۷
عاشقت هستم و این زیباترین خصلتم است
و به آن ناز نگاه تو رسیدن هدف خلقتم است
تو بر آنی که نلرزد دل مجنون خودت
همچو لیلی صفتی ات سبب حیرتم است
دوست دارم سخنت ، مست از آوای تو ام
ناز می خوانی و مستانگی از غفلتم است
آه شرمنده که دوستت دارم وجان میدهمت
سیدت هستم و این سبز ترین خلقتم است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۱۲

می شوم یارت که هر دم سر نهم بر دوش تو

تا به آرامش رسم با عطر آن روپوش تو

یاد داری بید مجنون را به زیرش صندلی

صوت اشعارم درست ست بود با آن گوش تو 

عشق بازی درمیان ترم آخر ، جای درس

اینکه میگفتی تو گرگم باش و من خرگوش تو

یاد آن چای و نبات و صبح یک روز لذیذ

با تو همسفر شدن ، بهروز من ،گوگوش تو

شیطنت کردی و در کاغذ نوشتی توله سگ

دادمش بر دختری تا او شود پاپوش تو

سید این بارم برایت شعر دلتنگی سرود

تا بدانی او نخواهد ماند بی آغوش تو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۱۶

گریه هایم حسه دیدار مکرر می دهند

درد هایم وعده ی یک حال بهتر می دهند

در میان جمعیت حیران و ویران مانده ام

عکس هایت هم برایم زخم بستر میدهند

آن  همه فریادهایم مصرعی را هم نداد

این سکوت و بغض من ده جلد دفتر می دهند

کافه ها را من وَ تو آنقدر با هم رفته ایم  

قهوه مان را کافه ها هر بار از بر میدهند

کوچه ها وقتی تو هستی هی حسودی می کنند

هر سری من را مجال حرف کمتر میدهند

گرچه بی تو پیش از اینها چند دفه خندیده ام

خنده هایم با تو احساسی چو شبدر می دهند 

  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۰:۲۰
حرف حرف این غزل تقدیم عشقت می کنم
دین و ایمان منی وقتی نگاهت می کنم
عقل و ایمانم تویی ای باعث آرامشم
بی جهت گاهی شده فکر سجودت می کنم
حرف از رفتن نزن ای همدم تنهایی ام
تو بمان ، من زندگی را نذر چشمت می کنم
همچو نامت مثل ناهیدی درون سینه ام
سینه ام را همچو قصری من برایت می کنم
عشق من ای تو دلیل و باعث آزادی ام
بودنت را بیت ، بیت شعری برایت می کنم
عمر من ، من عاشقم ،یک سیدی اهل دلم
این غزل را سنگ فرش زیر پایت می کنم 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۱۴:۵۴

یک بار هم به یاد زمستان قدم بزن

با دست دور شانه خرامان قدم بزن

جا مانده ام ز بارش باران هر بهار

با صوت سرخ بارش آبان قدم بزن

سرد است شهر و سرد تر از آن تو می روی

آتش بگیر ، همدم باران ، قدم بزن

در هر صدای پای تو صد مرگ و زندگیست

رحمی نکن به عشق و فراوان فدم بزن

ای عشق من رها شو از این سوزش جگر

با من بمان و در این خیابان قدم بزن

سید نداشت برای تو تحفه ای دگر

دستی بزن به دور شانه و با آن قدم بزن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۰۸:۴۴