یار

اشعار سید مصطفی موسوی انابت

یار

اشعار سید مصطفی موسوی انابت

از چشم های پاکت چیدم ستاره تک تک

سالی دوباره آمد ، میلاد تو مبارک

وقتی که آمدی تو آز آسمان هستی

پر شد تمام دنیا از نغمه چکاوک

می خواهم از خدایم با لحن عاشقانه

طرح سعادتت را در قلب خود کنم حک

می خوام از برایت آرامش و سعادت

فارغ ز غصه و غم باشی شبیه کودک

تقدیر گر چه باشد پوشیده بر تو و من

اما به لطف ایزد ، تقدیر تو شود تک

از هردسیسه ای تو باشی همیشه ایمن

بر چشم دشمنانت باشد غبار و خارک

دل تنگی از دل تو باریده بر کلامم

سید برای دیدار صد بار می زند لک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۶ ، ۱۵:۰۱

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۶ ، ۱۵:۵۸

عقل من گم شده در فر هایت

و خودت می دانی

که من هر شب به چه می اندیشم

به تو 

شاید به نگات

به تبلور شده ی نور از آن صورت ماه

و به آن ناز نگاه

و به آرامیه یک بوسه داغ

به لب یخ زده ام

شاید یک روز من و تو 

برویم از اینجا 

برویم و برهیم از دنیا

ببریم با خود عشق

و در آن روز منم فر شده ام 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۰:۲۷

نبض دلم کم می شود وقتی که با من نیستی

این دل چه خلوت می شودوقتی که بامن نیستی

در وسعت طولانی و پهنای دریای سخن

من گوشه گیرت می شوم وقتی که بامن نیستی

این چشم های عاشق و قلب سراسر شاد من

غرق خجالت می شود وقتی که با من نیستی

بعد از نگاه گرم تو مهمان رنج و حسرتم

این رنج عادت می شودوقتی که با من نیستی

ناهید من با سیدت حرفی بزن در بودنت

قحطای صحبت می شودوقتی که با من نیستی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۱:۱۹

تا کی برای این دلم امروز و فردا می کنی

درکار سید ، شوهرت ، اما و آیا می کنی

سجاده عشق تو را آیینه بندان می کنم

توبا نگاهت نیمه شب بند ازدلم وامی کنی

از خند و از خشم تو شعر صبوری می چکد

ای جان فدای چشم تو وقتی که بلوا می کنی

هم چشم هایم سوی تو ، هم آینه بر روی تو

زنگار دارد روی من اینگونه رسوا می کنی؟

گفتم به ناهیم شبی ، ماییم در امواج خوف

گفتا یقینم را چنان فانوس دریا می کنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۶ ، ۱۶:۱۰

ماآمده ایم سربه سر عشق تو بازیم

با خوب و بد و ناز و نیاز تو بـسازیم

خاکیم و فتاده ز غم آتش هجران

افتاده به دام تو و در سوز و گدازیم

تو خفته زیبایی و بر تخت امیری

ما بنده بیچاره و در حال نیازیم

شعرو غزلم بین که دگر چاره ما نیست

دیگر به ره کوی تو ما قافیه بازیم

ما می شکنیم خانه ویرانه دل را

با یاد تو این بار دگر کاخ بسازیم

آدم شده بر سجده این عشق زمینی

بر سید و ناهید بنازید و بنازیم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۶ ، ۱۴:۰۴

طعم فلفل می دهدفنجان چایت ای نگار

ای تو ناهیدی که دادت آسمانم یادگار

ای خوشا روزی که در آغوش باران آمدی

بود رویایی ترین دوران بعد از انتظار

قلبمان از عشق بودو فرشمان از تار مهر

چترمان سرشاخه های سبز بیدار چنار

چای نوشیدیم وباهم فال حافظ میزدیم

بینمان شاخ نبات و ظرف شیرین انار

دست هایت می فشارم تا بگویم نازنین

در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار

ماه دوم هم رسید و طعم شیرینش بماند

سیدا خطی نگارا تا بماند یادگار


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۶ ، ۱۶:۰۲

حالا زمان پر گشودن در غزلهاست

چشمانت اینک شعروشوروشوق ومعناست

لب های تو همدست بوده با رباعی

وقتی ز خیام لبت شوری به پا خواست

نی نامه هایی می سراید ابروانت

در گیسوانت مثنویه درد پیداست

شیرین زبانیت دگر از حد گذشته

مانند شعری در ستونی از گل آقاست

ساقیه حافظ گشته انگشان نازت

جام جمی انگار در چشم تو پیداست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۵۵
یار آمد و یار آمد ، از خاک کویر آمد
از گرمی دستانش،اکسیر و اثیر آمد
مهچون دم عیسایی با یک نفسش حی شد
جبریل امین گویی از دشت برین آمد
آواز ان ال حق را ، ما میشنویم هر دم
گویی که سر منصور از دار به زیر آمد
آن رستم دستانش با رخشِ دوان آمد
تنها به سپاهی زد ، چون یار دلیر آمد
من مست ز چشمانش ، او مست ز میخانه
با رفتن این غم ها ، شادیه کثیر آمد
بگشوده ام از قرآن ، در ماه شب هجران
بر سر در آیاتش ، آیات مجیر آمد
سید نشود نالان ، زین درد غم هجران
اندر پس آین دوران ، پاداش کثیر آمد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۳۳

آنگاه که عشق تودر من چنگ می زند

در قلب من یاد تو هی زنگ می زند

گوید به هوش باش که صیاد روزگار

قلب تو را ربوده و جیم فنگ می زند

هر وقت درد دوریت آمد سراغ من

بر کاکلم زمانه کمی رنگ می زند

می ساختم این قافیه ها را یک آشیان

اما زمانه ساز بد آهنگ می زند

سید که گفت عاشقتم ، آزمون بگیر

شاید نبود لایقت و نیرنگ می زند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۱۱