یار

اشعار سید مصطفی موسوی انابت

یار

اشعار سید مصطفی موسوی انابت

۵ مطلب با موضوع «شعر نو» ثبت شده است

عقل من گم شده در فر هایت

و خودت می دانی

که من هر شب به چه می اندیشم

به تو 

شاید به نگات

به تبلور شده ی نور از آن صورت ماه

و به آن ناز نگاه

و به آرامیه یک بوسه داغ

به لب یخ زده ام

شاید یک روز من و تو 

برویم از اینجا 

برویم و برهیم از دنیا

ببریم با خود عشق

و در آن روز منم فر شده ام 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۰:۲۷
من آن مردم
که در پای درخت بید مجنون
کنارت می نشینم مثل شبنم بعد بارون
برایت می سرایم شعرِ مردی همچو مجنون
تا ببینم خنده ای
بر روی آن لب های گلگون
چه شب هایی
چه سرمایی
چه گرمم من میان ناز انگشتایِ بارون
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۳:۰۴

اگر عشقت کنار دیگری دیدی 

و از او یک سوال شک وتردیدی

برای فهم حرفاشون نپرسیدی

به عاشق بودنت شک کن


اگر عشقی به دل داری

ولی در قلب صد چاکت

به افکارش تو خندیدی

به عاشق بودنت شک کن


اگر شعر ونوا دیدی 

ولی از بین آن اشعار

تو آن شعر جفا خوانی

به عاشق بودنت شک کن


اگر عشقم تویی گفتی

ولی از بعد آن حرفت

دچار شک و تردیدی

به عاشق بودنت شک کن


اگر هردم تو با اونی

ولی از حال و احوالش

سوالی هم نپرسیدی

به عاشق بودنت شک کن


اگر بهتر ز او دیدی

ولی قدر سری سوزن

ز فکر او جدا گشتی

به عاشق بودنت شک کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۱:۲۰

گام های تو خدا را بنده نیستند

با هر قدمت

پاره می شود بند دلم

گام های تو

سرمای وجودم را نشانه گرفته است

و گل هایت دلم را قاتل

چه رنجی می کشد آن گل که

یک دل را اسیرش می کند

ودلی که نای حرفش را ندارد

بیچاره دلم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۲:۵۶


رهگذر گونه 

میگذریم

از کوچه پس کوچه های بی کسی

و چه میدانی

از بازیه غریب زمانه

و قهر خزانی که لج کرده با برف زمستان

و ناودانهایی که چشم انتظار 

منتظر گریه بر رخسار خزانند

و چه گرم می شوی 

کنار نسیم 

وقتی دوش به دوش سایه اش قدم میزند

چه بیهوده میگذرد 

شب هایی که

به انتظار نسیم

از پس کوچه های سکوت

هردم عابری میگذرد

به امید آن که

نسیم

نوید بخش پیامی آشنا از

غریبه ای آشنا 

به این کوچه سرک بکشد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۲:۳۵