هر لحظه تو می باری با چهره رویایی
بر قلب من خسته یک پنجره زیبایی
شمع و گل و پروانه با شعر به رقص آید
وقتی که غزل هایم با واژه بیارایی
با یاد لب سرخت ، در گوشه میخانه
من مست شوم با آن از تلخی و گیرایی
شد لرزه بر اندامم روزی که تورا دیدم
من را بفریب ای دل از راه فریبایی
هرگز من بیچاره از عشق نمی گفتم
تا آنکه تو را دیدم ، آن روز تماشایی
ای پادشه سید ، هنگام غزل گفتن
دریاب منه خسته هنگام توانایی