یار

اشعار سید مصطفی موسوی انابت

یار

اشعار سید مصطفی موسوی انابت

۲۲ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

برای بردن نامت غزل محجوب می ماند

کنار خوبی ات هر بار دلم مجذوب می ماند

تو با رک بودنت هر بار چنان من را خجل کردی

که پیشانیم ز روی شرم فقط مرطوب می ماند

سرای مهر ویران میشود روزی به دست تو

ولیکن این به صابر بودن ایوب می ماند

نمی دانم از آینده ولی من مطمعن هستم

برای محسنت این بار فقط محبوب می ماند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۱:۳۴

من و تو و غزل و کوچه های المهدی

قرار مثل همیشه به طور پنهانی

صدای زوزه باد و تویی که می گویی

خدا کند که نیاید ، لحظه ای که میدانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۸:۳۷

گریه هایم حسه دیدار مکرر می دهند

درد هایم وعده ی یک حال بهتر می دهند

در میان جمعیت حیران و ویران مانده ام

عکس هایت هم برایم زخم بستر میدهند

آن  همه فریادهایم مصرعی را هم نداد

این سکوت و بغض من ده جلد دفتر می دهند

کافه ها را من وَ تو آنقدر با هم رفته ایم  

قهوه مان را کافه ها هر بار از بر میدهند

کوچه ها وقتی تو هستی هی حسودی می کنند

هر سری من را مجال حرف کمتر میدهند

گرچه بی تو پیش از اینها چند دفه خندیده ام

خنده هایم با تو احساسی چو شبدر می دهند 

  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۰:۲۰

نه برای آنکه بگویم 

و نه برای آنکه بشنوند

و نه حتی برای اینکه

درجمع دوستدارانت باشم

دوستت دارم...

چون عشقت زیباست

زلال است....

عاشقت بودن مرا به اوج می رساند !

مرا به لذتی دست نیافتنی دچار می سازد 

می خواهم بدانی 

که تو بخوانی یا نخوانی ،

بخواهی یا نخواهی

من عاشقت هستم ...

و تا انتهای این دنیای پر از تهی

هیچ کاری به جزدوست داشتنت ندارم !!

هیچ دلیلی برای تنها گذاشتنت ندارم 

هیچ بهانه ای برای از یاد بردنت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۸:۱۴
من آن مردم
که در پای درخت بید مجنون
کنارت می نشینم مثل شبنم بعد بارون
برایت می سرایم شعرِ مردی همچو مجنون
تا ببینم خنده ای
بر روی آن لب های گلگون
چه شب هایی
چه سرمایی
چه گرمم من میان ناز انگشتایِ بارون
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۳:۰۴
حرف حرف این غزل تقدیم عشقت می کنم
دین و ایمان منی وقتی نگاهت می کنم
عقل و ایمانم تویی ای باعث آرامشم
بی جهت گاهی شده فکر سجودت می کنم
حرف از رفتن نزن ای همدم تنهایی ام
تو بمان ، من زندگی را نذر چشمت می کنم
همچو نامت مثل ناهیدی درون سینه ام
سینه ام را همچو قصری من برایت می کنم
عشق من ای تو دلیل و باعث آزادی ام
بودنت را بیت ، بیت شعری برایت می کنم
عمر من ، من عاشقم ،یک سیدی اهل دلم
این غزل را سنگ فرش زیر پایت می کنم 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۱۴:۵۴

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۰۸:۴۶

یک بار هم به یاد زمستان قدم بزن

با دست دور شانه خرامان قدم بزن

جا مانده ام ز بارش باران هر بهار

با صوت سرخ بارش آبان قدم بزن

سرد است شهر و سرد تر از آن تو می روی

آتش بگیر ، همدم باران ، قدم بزن

در هر صدای پای تو صد مرگ و زندگیست

رحمی نکن به عشق و فراوان فدم بزن

ای عشق من رها شو از این سوزش جگر

با من بمان و در این خیابان قدم بزن

سید نداشت برای تو تحفه ای دگر

دستی بزن به دور شانه و با آن قدم بزن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۰۸:۴۴

زیبا زندگی کن

نمی توانیم گذشته را تغییر دهیم 

تنها باید خاطرات شیرین را به یاد سپرد

و لغزشهای گذشته را توشه ره خود سازیم

نمی توانیم آینده را پیش بینی کنیم؛

تنها باید امیدوار و خواهان بهترین ها باشیم

و باور کنیم که چنین خواهد شد 

میتوان زیبا زندگی کرد

زمان را غنیمت شمریم

و همواره در جستجو، *بهترین ها*باشیم...


واقعا زندگی خیلی زیباست...

خصوصا وقتی کنار تو باشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۸:۳۲

اگر عشقت کنار دیگری دیدی 

و از او یک سوال شک وتردیدی

برای فهم حرفاشون نپرسیدی

به عاشق بودنت شک کن


اگر عشقی به دل داری

ولی در قلب صد چاکت

به افکارش تو خندیدی

به عاشق بودنت شک کن


اگر شعر ونوا دیدی 

ولی از بین آن اشعار

تو آن شعر جفا خوانی

به عاشق بودنت شک کن


اگر عشقم تویی گفتی

ولی از بعد آن حرفت

دچار شک و تردیدی

به عاشق بودنت شک کن


اگر هردم تو با اونی

ولی از حال و احوالش

سوالی هم نپرسیدی

به عاشق بودنت شک کن


اگر بهتر ز او دیدی

ولی قدر سری سوزن

ز فکر او جدا گشتی

به عاشق بودنت شک کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۱:۲۰