بار الهی چه کنم دوری دلدار را
وین قفس این دل رنجیده و تبدار را
این دل من در گرو یاد اوست
با نفسی خسته و بیمار را
چشم براهت شده ام تاسحر
تا بکشم من غم ناهید جگرخوار را
باغ و گل و دشت خجل از بوی تو
وین گلِ گمگشته ز انظار را
تاب ندارد دل سید به صبر
خون شده جور دگر این بار را
در این جهان که جهان های دیگری دارد
جهان من از تو خبر های دیگری دارد
من عاشقم ولی دعاهای تو مرا کردند
فرشته ای که بالهای دیگری دارد
هزار مرتبه سوختم و یکی ندانستم
که عاشقی ، خون جگرهای دیگری دارد
تویی که خفته در این راه ، راه طولانی
بگوش ،که جاده کوه وکمرهای دیگری دارد
دری اگر گشوده نشد غم مخور تو ای بانو
جهان دریست که در های دیگری دارد
وعشق،همان جاده هایی که آسان رفت
ره از میان دره خطر های دیگری دارد
همیشه هم دل سید اجابتی نشنید
دل شکسته هنرهای دیگری دارد
به دم برنی که دنیا پر ز آه است
سزای عاشقی اینجا گناه است
به دم بر نی که سوزی دارم امشب
ز دیده تا به دل غم بارم امشب
من و پروانه و شمع و صبوری
به دم بر نی تو از این درد دوری
به دم بر نی که دارم آه باطل
شدم چون آهوی افتاده بر گل
بنال ای نی که سید بی قرار است
پر از غم بوده و بی غمگسار است