رهگذر گونه
میگذریم
از کوچه پس کوچه های بی کسی
و چه میدانی
از بازیه غریب زمانه
و قهر خزانی که لج کرده با برف زمستان
و ناودانهایی که چشم انتظار
منتظر گریه بر رخسار خزانند
و چه گرم می شوی
کنار نسیم
وقتی دوش به دوش سایه اش قدم میزند
چه بیهوده میگذرد
شب هایی که
به انتظار نسیم
از پس کوچه های سکوت
هردم عابری میگذرد
به امید آن که
نسیم
نوید بخش پیامی آشنا از
غریبه ای آشنا
به این کوچه سرک بکشد