دلم برای هم آغوشیِ صمیمیِ تنها یمان
برای نوازش
برای صدا کردنهای تو
برای حرفهای خوب
تنگ شده
صدایم کن!
دلم برای دوست داشتنهای بی انتها
برای شبهای تا صبح ... بدون خواب
برای خودم
برای خودت
پنجرهها و مهتاب
تنگ شده
صدایم کن!
دلم برای هم آغوشیِ صمیمیِ تنها یمان
برای نوازش
برای صدا کردنهای تو
برای حرفهای خوب
تنگ شده
صدایم کن!
دلم برای دوست داشتنهای بی انتها
برای شبهای تا صبح ... بدون خواب
برای خودم
برای خودت
پنجرهها و مهتاب
تنگ شده
صدایم کن!
یک بار دیگر زلف هایت را پریشان کن
قدری مدارا با من و یادی از آبان کن
در روزهای بی قرار و رو به تنهایی
این کوچه ها را یکصدا درگیر باران کن
برگرد سمت روز هایی که مرا بردی
با بوسه ای گرمای عشقت رادوچندان کن
چیزی بگو با من شبیه زندگی از نو
حرفی بزن در ابتدای شعر طوفان کن
این بار لطفی کن بیا با من بمان ای عشق
یک بار دیگر آتش عشقت گلستان کن
یک باد آمد هر دومان از شاخه افتادیم
من شاعرت هستم ولی این بار کتمان کن
هر لحظه تو می باری با چهره رویایی
بر قلب من خسته یک پنجره زیبایی
شمع و گل و پروانه با شعر به رقص آید
وقتی که غزل هایم با واژه بیارایی
با یاد لب سرخت ، در گوشه میخانه
من مست شوم با آن از تلخی و گیرایی
شد لرزه بر اندامم روزی که تورا دیدم
من را بفریب ای دل از راه فریبایی
هرگز من بیچاره از عشق نمی گفتم
تا آنکه تو را دیدم ، آن روز تماشایی
ای پادشه سید ، هنگام غزل گفتن
دریاب منه خسته هنگام توانایی
هوای قهوه ای کردم ولی مخفی و پنهانی
تو گرمای هوایم را عزیزم خوب می دانی
من وشعروسکوت وحرفهای تازه که هستند
بسان صبح روشن از پس شبهای طولانی
ببخش من را اگر گاهی اسیر کار بسیارم
اگر از یاد بردم روز های سرد آبانی
در این قحطای عشق و دوستی در شهر
یقین دارم که می آید دوباره روز بارانی
تو و یک سال از عمرت که با سید به سر کردی
منو یک سال با عشقم در این شهر خراسانی
جادوگر دنیای من ای هاله پر نور
ای ناب شرابِ خفته در دانه انگور
زیبایی چشمان تو چون مرقد خیام
گرمای نفس های توچون صبح نشابور
باران شده چشمان من ازعاشقی تو
نزدیک تر از من به من و دور تر از دور
دلبسته به موهای پریشان شده تو
روی تو زند طعنه به زیبایی صد حور
معمای عجیبی شده تنهایی سید
ای دوست برایم بگشا این گره کور
بار الهی چه کنم دوری دلدار را
وین قفس این دل رنجیده و تبدار را
این دل من در گرو یاد اوست
با نفسی خسته و بیمار را
چشم براهت شده ام تاسحر
تا بکشم من غم ناهید جگرخوار را
باغ و گل و دشت خجل از بوی تو
وین گلِ گمگشته ز انظار را
تاب ندارد دل سید به صبر
خون شده جور دگر این بار را
در این جهان که جهان های دیگری دارد
جهان من از تو خبر های دیگری دارد
من عاشقم ولی دعاهای تو مرا کردند
فرشته ای که بالهای دیگری دارد
هزار مرتبه سوختم و یکی ندانستم
که عاشقی ، خون جگرهای دیگری دارد
تویی که خفته در این راه ، راه طولانی
بگوش ،که جاده کوه وکمرهای دیگری دارد
دری اگر گشوده نشد غم مخور تو ای بانو
جهان دریست که در های دیگری دارد
وعشق،همان جاده هایی که آسان رفت
ره از میان دره خطر های دیگری دارد
همیشه هم دل سید اجابتی نشنید
دل شکسته هنرهای دیگری دارد
به دم برنی که دنیا پر ز آه است
سزای عاشقی اینجا گناه است
به دم بر نی که سوزی دارم امشب
ز دیده تا به دل غم بارم امشب
من و پروانه و شمع و صبوری
به دم بر نی تو از این درد دوری
به دم بر نی که دارم آه باطل
شدم چون آهوی افتاده بر گل
بنال ای نی که سید بی قرار است
پر از غم بوده و بی غمگسار است
با شورِ شعر خواندن افسانه دیدنیست
با ماندنم کنار تو هر خانه دیدنیست
من همچوشمع کنار تو پروانه می شوم
باشمع عشق ، خلوت پروانه دیدنیست
من در هوای تو ، زنده و دیوانه می شوم
دارم یقین که مستی دیوانه دیدنیست
زلفت بدون شانه هم از دل برون نرفت
تصویر صوت زلفت و شانه دیدنیست
افتد اگر به سجده بر این خاک سیدت
در روز عشق سجده شکرانه دیدنیست